کد مطلب:77711 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:113

خطبه 227-در ستایش پیامبر











و من خطبه له علیه السلام:

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است:

«الحمد لله الذی لاتدركه الشواهد و لا تحویه المشاهد و لا تراه النواظر و لا تحجبه السواتر، الدال علی قدمه بحدوث خلقه و بحدوث خلقه، علی وجوده و باشتباههم علی انه لا شبه له.»

یعنی سپاس مخصوص خدای آن چنانی است كه درنمی یابد او را حواس و فرونمی گیرد او را امكنه، زیرا كه محدود نباشد اصلا و هر چه در حواس و امكنه درآید البته محدود باشد، پس در حواس و امكنه در نیاید و نبیند او را چشمها، زیرا كه جسم نیست و مانع از ظهور او نشود هیچ پوشاننده ی جهلی، زیرا كه عین ظهور و ظاهر بالذات و مظهر بواطن ظواهر است. این صفت دارد كه دلیل و برهان است بر واجب بودن و بی علت بودن او ممكن بودن و با علت بودن مخلوقات او و الا مانند ممكن معلول بودی نه علت و دلیل است صاحب علت بودن خلق و بر موجود بودن او و الا خلق موجود نبودندی و دلیل است اختصاص تشابه و تجانس و تماثل به مخلوقات ممكنه ی او بر شبه و مانند نداشتن او در ذات و صفات و الا لازم آمدی كه ممكن و مخلوق بودی.

«الذی صدق فی میعاده و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فی خلقه و عدل علیهم فی حكمه، مستشهد بحدوث الاشیاء علی ازلیته و بما وسمها به من العجز علی قدرته و بما اضطرها الیه من الفناء علی دوامه.»

یعنی خدای آنچنانی كه خلف نمی كند در وعده های خود، زیرا كه عطای او به محض جود ذاتی است پشیمانی ندارد و بلند مرتبه است از ظلم به بندگانش، زیرا كه قوی است ضعیفی ندارد و ایستاد به عدل در خلق كردن بندگانش، زیرا كه عادل است. وضع شی ء

[صفحه 923]

در غیر موضع نكند و انصاف داد بر بندگان در حكمش، زیرا كه منصف است منع حق از مستحق نكند، شاهد و دلیل گردانید بودن از نبودن اشیاء را بر همیشه بودن خود و الا اشیاء همیشه نیست بودندی و دلیل گردانید چیزی را كه داغ نهاد به آن اشیاء را از عجز و ناتوانی و در وجود بر قدرت و توانائی خود و الا عاجزی نبودی و اگر بود عاجز نبودی و دلیل گردانید چیزی را كه مضطر و بی اختیار گردانید اشیاء را به سوی آن از نیست گردیدن بر همیشه ماندن خود و الا مضطر بر نیست شدن نبودندی.

«واحد لابعدد و دائم لابامد و قائم لابعمد، تتلقاه الاذهان لا بمشاعره و تشهد له المرائی لا بمحاضره، لم تحط به الاوهام، بل تجلی لها بها و بها امتنع منها و الیها حاكمها.»

یعنی واحد است نه به وحدت عددی، زیرا كه واحد به وحدت عددی نیست مگر كثیر بالذات و واحد بالاعتبار، زیرا كه عدد نیست مگر مجتمع از وحدت او. و خدا بسیط است از جمیع جهات و اعتبارات، پس واحد است به وحدت غیر عددیه. یعنی وحدتی كه لازم سلب مطلق كثرت است، نه وحدتی كه لازم او است سلب كثرت، چنانكه در وحدت عددیه است. و دائم و همیشه است نه به دوام امد و زمان، زیرا كه زمان ممكن الفناء است و او واجب البقاء، پس دائم است به دوام حقیقی ذاتی نه به دوام عاریتی عارضی، مانند امد و زمان و قائم و برپا است بذات خود نه به اعتماد به غیر و الا قائم قوائم و اعتماد معتمدین نباشد، ملاقات و مشاهده می كنند او را عقول نه به ملاقات و شهود عیانی، بلكه به عقاید ایمانی، چنانكه تحقیقش گذشت و شهادت می دهند از برای او جمیع مرایا و مظاهر وجودات، نه به رویت حقیقت و عیان ذات او، بلكه به نمایش آثار و تجلی اطوار و اسماء و صفات او و احاطه نمی توانند كرد به كنه و تمام حقیقت او و مرایا و مظاهر مدارك و عقول، بلكه ظاهر است از برای عقول و مدارك به مظاهر و مرایای وجودات خود، یعنی به قدر مظهریت ظاهر ظهور یابد، نه به قدر ظهور ظاهر، زیرا كه ظهور ظاهر نامحدود و غیر متناهی و تنگنا مظهر محدود و متناهی است و نمایش غیر متناهی در متناهی به قدر غیر متناهی ممتنع است و به سبب اوهام و عقول ممتنع و محجوب است از آنها زیرا كه ضیق مرآت وجود آنها ابی و حاجب است از

[صفحه 924]

نمایش كنه او و الا ظاهر در غایت ظهور و در صرافت نور و حضور است و گردانیده است ذات و جبلت عقول را حاكم بر خودشان در عجز و قصور ادراك كنه ظاهر بی قصور او، یعنی معترفند مرآت و مظهر عقول به عدم دریافت كنه نور و تمامت ظهور او.

«لیس بذی كبر امتدت به النهایات فكبرته تجسیما و لا بذی عظم تناهت به الغایات فعظمته تجسیدا، بل كبر شانا و عظم سلطانا»

یعنی نیست صاحب طول و عرض و عمق بزرگ كه بكشد به او نهایت و اطراف سطح و خط و نقطه. تا اینكه بزرگ بدانند اوهام و عقول او را از روی جسم بودن، یعنی اعتقاد كنند كه او جسمی است بزرگ و نه صاحب اطراف و اعضای سر و دست و پای بزرگی كه نهایت و اطراف شود از برای او پس بزرگ بدانند اوهام و عقول او را از روی جسد و بدن داشتن، یعنی اعتقاد كنند كه او شخصی است بزرگ جثه، بلكه بزرگوار است از روی مرتبه و بزرگ است از روی تسلط و پادشاهی.

«و اشهد ان محمدا عبده و رسوله الصفی و امینه الرضی، صلی الله علیه و آله، ارسله بوجوب الحجج و ظهور الفلج و ایضاح المنهج، فبلغ الرساله صادعا بها و حمل علی الحجه دالا علیها و اقام اعلام الاهتداء و منار الضیاء و جعل امراس الاسلام متینه و عری الایمان وثیقه.»

یعنی و شهادت می دهم كه به تحقیق محمد، صلی الله علیه و آله، متحقق به بندگی او است و فرستاده و برگزیده ی او است و امین راضی شده ی او است، رحمت فرستاد خدا بر او و بر آل او، فرستاد او را با ثبوت حجتها و براهین بر منكرین و ظهور غلبه و نصرت بر ملل و ادیان و آشكار ساختن راه واضح دین اسلام، پس رسانید رسالت را در حالتی كه آشكاركننده بود آن را و واداشت خلق را بر جاده ی راه اسلام، در حالتی كه راه نماینده بود بر آن و برپا كرد نشانه های راه یافتن را و مناره های روشنائی راه را كه ائمه ی هدی و اولیای خدا باشند و گردانید كوههای اصول اسلام را محكم و استوار و حلقه های فروع دین را مستحكم و پایدار.

و منها فی صفه عجیب خلق اصناف من الحیوان:

یعنی بعضی از آن خطبه است در وصف آفرینش عجیب صنفهایی از حیوان:

[صفحه 925]

«و لو فكروا فی عظیم القدره و جسیم النعمه، لرجعوا الی الطریق و خافوا عذاب الحریق و لكن القلوب علیله و البصائر مدخوله، الا ینظرون الی صغیر ما خلق كیف احكم خلقه و اتقن تركیبه و فلق له السمع و البصر و سوی له العظم و البشر؟»

یعنی و اگر تفكر كنند در قدرت و توانایی بزرگ خدا و نعمت بزرگ خدا، هر آینه برگردند به سوی راه حق و بترسند از عذاب آتش سوزان و لكن دلها مریض باشند و دیده ها معیوب باشند. آیا نگاه نمی كنند به سوی كوچكتر چیزی كه خلق كرده است خدا كه چگونه محكم كرده است خلقتش را؟ و چگونه استوار گردانیده است تركیبش را؟ و خلق كرده است از برای او گوش و چشم را و آفرینش به عدل كرده است از برای او استخوان و پوست را؟

«انظروا الی النمله فی صغر جثتها و لطافه هیاتها، لاتكاد تنال بلحظ البصر و لا بمستدرك الفكر. كیف دب علی ارضها و صبت علی رزقها. تنقل الحبه الی جحرها و تعدها فی مستقرها، تجمع فی حرها لبردها و فی ورودها لصدرها، مكفول برزقها، مرزوقه بوفقها، لا یغفلها المنان و لا یحرمها الدیان و لو فی الصفا الیابس و الحجر الجامس.»

یعنی نگاه كنید به سوی مورچه در كوچكی جثه ی او و خفای اشكال اعضای او، در حالتی كه نزدیك نیست كه دریافت گردد به نگاه چشم و ادراك فكر كه چگونه می جنبد از زمین مكان خود و می ریزد بر روزی خود، در حالتی كه نقل می كند دانه ی گندم را به سوی سوراخ خود و آماده می سازد در محل قرار خود، جمع می كند در وقت گرمای خود از برای زمان سرمای خود و در ورود به مكان خود از برای مراجعت از سفر خود، ضامن داشته شده ی روزی خود است، روزی داده شده موافق حالش است، غافل از او نیست حضرت با منت و محروم نمی سازد او را پروردگار با دیانت و اگر چه باشد در سنگ صاف خشك و در سنگ زبر.

«و لو فكرت فی مجاری اكلها و فی علوها و سفلها و ما فی الجوف من شراسیف بطنها و ما فی الراس من عینها و اذنها، لقضیت من خلقها عجبا و لقیت من وصفها تعبا، فتعالی الذی اقامها علی قوائمها و بناها علی دعائمها، لم یشركه فی فطرتها فاطر و لم یعنه فی خلقها

[صفحه 926]

قادر.

و لو ضربت فی مذاهب فكرك لتبلغ غایاته ما دلتك الدلاله الا علی ان فاطر النمله هو فاطر النخله، لدقیق تفصیل كل شی ء و غامض اختلاف كل حی و ما الجلیل و اللطیف و الثقیل و الخفیف والقوی و الضعیف، فی خلقه الا سواء. كذلك السماء و الهواء و الریاح و الماء.»

یعنی و اگر تفكر كنی در مواضع جاری شدن ماكول او كه حلقوم او باشد و در بلند و پست او یعنی در سر و ته او و در آن چیزی كه در اندرون او است از اضلاع شكم او و در آنچه در سر او است از چشم و گوش او، هر آینه ادا خواهی كرد از جهت خلقت او تعجب را و خواهی دید از جهت صفت كردن او تعب و رنج را، پس بلند است آن چنان كسی كه برپا داشته است او را بر دست و پایش و بنا گذارده است او را بر ستونهای بدنش، در حالتی كه شركت نكرد او را در ایجاد او خالقی و یاری نكرد او را در خلق او توانایی.

و اگر سفر كنی در راههای فكر تو، تا اینكه برسی به منتهای فكر تو، راهنمایی نمی كند تو را دلیل و برهان مگر بر اینكه خالق مورچه او است خالق درخت خرما، به علت مخفی بودن تفصیل و امتیاز هر چیزی و مشكل بودن اختلاف هر زنده (ای) و نیست بزرگ و كوچك و سنگین و سبك و توانا و ناتوان در مخلوقات مگر مساوی در نزد او، مثل خلقت عجیب مورچه است آسمان و هوا و بادها و آب در خلقت عجیب داشتن.

«فانظر الی الشمس و القمر و النبات و الشجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا اللیل و النهار و تفجر هذه البحار و كثره هذه الجبال و طول هذه القلال و تفرق هذه اللغات و الالسن المختلفات، فالویل لمن جحد المقدر و انكر المدبر! زعموا انهم كالنبات مالهم زارع و لا لاختلاف صورهم صانع و لم یلجووا الی حجه فیما ادعوا و لا تحقیق لما اوعوا. و هل یكون بناء من غیر بان، او جنایه من غیر جان؟»

یعنی پس نگاه كن به سوی آفتاب و ماه و گیاه و درخت و آب و سنگ و اختلاف

[صفحه 927]

این شب و روز و روان شدن این دریاها و بسیاری این كوهها و درازی این سر كوهها و جدایی این لغتها و زبانهای مختلفه، پس وای از برای كسی كه انكار كرده است مقدر و تعیین كننده را و انكار كرد تدبیركننده را. گمان كردند كه ایشان مثل گیاه باشند، نیست از برای ایشان زراعت كننده ای و نه از برای اختلاف صورت و شكل ایشان صنعت كننده ای و پناه نبردند به سوی دلیل و برهانی در چیزی كه ادعا كردند و نه ثابت كردنی از برای آن چیزی كه در ظرف ذهن خود جا كردند. و آیا می باشد بنایی بدون بناكننده ای و كشته و زخم داری بدون كشنده و زخم زننده ای؟

«و ان شئت قلت فی الجراده، اذ خلق لها عینین حمراوین و اسرج لها حدقتین قمراوین و جعل لها السمع الخفی و فتح لها الفم السوی و جعل لها الحس القوی و نایین بهما تقرض و منجلین بهما تقبض، یرهبها الزراع فی زرعهم و لا یستطیعون ذبها و لو اجلبوا بجمعهم حتی ترد الحرث فی نزواتها و تقضی منه شهواتها و خلقها كله لایكون اصبعا مستدقه.»

یعنی و اگر خواهی گویی در خلقت ملخ به خاطر بیار زمانی كه آفرید از برای او دو چشم سرخ و برافروخت از برای او دو حدقه ی سفید نورانی و گردانید از برای او گوش پنهان از نظر و گشود از برای او دهان مناسب حال او و گردانید از برای او احساس با قوت و دو دندان كه به آن قطع و جدا می كند گیاه را و دو داس چنگال كه به آن برمی گیرد زرع را، می ترسند از آن زراعت كنندگان در زراعت خود و قدرت ندارند منع آن را و اگر چه بكشند جمعیت خود را، تا اینكه وارد به زرع می شود در برجستنهای خود و به جا می آورد از زرع خواهشهای خود را و حال آنكه خلقت تمام جثه ی او به قدر یك انگشت باریك بیش نیست.

«فتبارك الذی (یسجد له من فی السماوات و الارض طوعا و كرها) و یعفر له خدا و وجها و یلقی بالطاعه الیه سلما و ضعفا و یعطی القیاد رهبه و خوفا، فالطیر مسخره لامره، احصی عدد الریش منها و النفس و ارسی قوائمها علی الندی و الیبس، قدر اقواتها و

[صفحه 928]

احصی اجناسها، فهذا غراب و هذا عقاب و هذا حمام و هذا نعام. دعا كل طائر باسمه و كفل له برزقه و انشا السحاب الثقال، فاهطل دیمها و عدد قسمها، فبل الارض بعد جفوفها و اخرج نبتها بعد جدوبها.»

یعنی پس با بركت و خیر است خدای آنچنانی كه سجده و خضوع ذاتی می كنند از برای او، به تقریب احتیاج ذاتی، هر كسی كه در آسمانها و زمین است، از روی شوق و عشق جبلی و اكراه تسخیری نه قسری و به خاك عجز می مالند از برای تسلط او رخساره و روی وجود و هستی خود را و می افكنند به سوی او اطاعت و فرمانبرداری را، از جهت تسلیم كردن و ضعیف بودن و عطا می كنند به او انقیاد و پیروی را، از جهت خوف و ترسیدن، پس جنس مرغان مسخر مر امر اویند، در حالتی كه شماره كرده است عدد پرهای آنها را و عدد نفس كشیدن آنها را و ثابت گردانید پاهای آنها را بر جای تر و جای خشك، كه بر خاك و آب راه می روند و معین گردانید روزیهای آنها را و شماره كرد اصناف آنها را، پس این است زاغ و این است كركس و این است كبوتر و این است شترمرغ و خواند و قرار داد هر مرغی را به اسمش و علامتش و ضامن گشت از برای او روزی او را و ایجاد كرد ابر سنگین را، پس متواتر باراند بارانش را و معین كرد قسمت و نصیب هر جایی را، پس تر گردانید زمین را بعد از خشك بودنش و بیرون آورد گیاهش را بعد از نایافت بودنش.

[صفحه 929]


صفحه 923، 924، 925، 926، 927، 928، 929.